بر سر راه همه عاشقان
باشد این جمله که این بی همتاست
با همه راز دل خویش مگوی
که شود سنگ کند کار خراب
تو همه راز دل خویش به دریا بسپار
نکنی در همهی حال جفاست
تو اگر عاشق یارت باشی
باید از هر نگه شوم دلت برداری
سر از هر راز دلت باز کنی
گویی انگار که راز غاز کنی
اینسخن با دل و جان گوش نمای
نشود غیر به این کار خطاست
ز سر تا پا همه محو جمالت
همیشه دم به دم محو خیالت
بیا تا با تو من میثاق بندم
همه عمر و به تو من دل ببندم
تو را با جان و با دل دوست دارم
دو پایت بر سر چشمم گذارم
بیا جانا بیا تو در کنارم
بیا گر تو نباشی کم میارم
بمون تا آخر عمر و کنارم
که من جز تو کسی رو دوست ندارم
بیا با من بمان تا زنده هستم
تو را بعد از خدا من میپرستم
بسی شکوه دارم از این روزگار
برای بیانش ندارم قرار
شروع مینمایم من از کودکی
ازآن کودکی سراسر یکی
بگویم برایتانکمی از خودم
نمایم عیان سرنوشت خودم
درآن روزها شادی بسیار بود
درآن روزها بازی بسیار بود
همه بچهها فکر بالغ شدن
به پیش همه گورد و لایق شدن
جوانی به تندی شد از کف برون
میانسالی آمد پس از آن برون
از این روزگار لطمهها خوردهام
زبس ازکسان تعنهها خوردهام
هم اکنون دراین زندگی ماندهام
ولی با همه ساز آن خواندهام
سخن را همی پیر فرزانه گفت
کلید همه قفل در بستهگفت
به امید آن روز من ماندهام
به امید آن روز من زندهام
نیکدانند همه خلقجهان
برخلق جهانیان امیر است علی
نیک دانند همه بت شکنان
بربود و نبود ما امیر است علی
برجان و دلم نوشتهام من
بردار و ندار من امیر است علی
آنان که علی سرور خود مینامند
خود را همگی به نوکری میخوانند
در راه ومرام سرورو سالارم
گویم که علیست سرور و سالارم
گر نام علی راببری در دل خود
باشد که کنیحب علیدردل خود
بر سر راه همه عاشقان
باشد این جمله که این بی همتاست
با همه راز دل خویش مگوی
که شود سنگ کند کار خراب
تو همه راز دل خویش به دریا بسپار
نکنی در همهی حال جفاست
تو اگر عاشق یارت باشی
باید از هر نگه شوم دلت برداری
سر از هر راز دلت باز کنی
گویی انگار که راز غاز کنی
اینسخن با دل و جان گوش نمای
نشود غیر به این کار خطاست
ز سر تا پا همه محو جمالت
همیشه دم به دم محو خیالت
بیا تا با تو من میثاق بندم
همه عمر و به تو من دل ببندم
تو را با جان و با دل دوست دارم
دو پایت بر سر چشمم گذارم
بیا جانا بیا تو در کنارم
بیا گر تو نباشی کم میارم
بمون تا آخر عمر و کنارم
که من جز تو کسی رو دوست ندارم
بیا با من بمان تا زنده هستم
تو را بعد از خدا من میپرستم
بسی شکوه دارم از این روزگار
برای بیانش ندارم قرار
شروع مینمایم من از کودکی
ازآن کودکی سراسر یکی
بگویم برایتانکمی از خودم
نمایم عیان سرنوشت خودم
درآن روزها شادی بسیار بود
درآن روزها بازی بسیار بود
همه بچهها فکر بالغ شدن
به پیش همه گورد و لایق شدن
جوانی به تندی شد از کف برون
میانسالی آمد پس از آن برون
از این روزگار لطمهها خوردهام
زبس ازکسان تعنهها خوردهام
هم اکنون دراین زندگی ماندهام
ولی با همه ساز آن خواندهام
سخن را همی پیر فرزانه گفت
کلید همه قفل در بستهگفت
به امید آن روز من ماندهام
به امید آن روز من زندهام
نیکدانند همه خلقجهان
برخلق جهانیان امیر است علی
نیک دانند همه بت شکنان
بربود و نبود ما امیر است علی
برجان و دلم نوشتهام من
بردار و ندار من امیر است علی
آنان که علی سرور خود مینامند
خود را همگی به نوکری میخوانند
در راه ومرام سرورو سالارم
گویم که علیست سرور و سالارم
گر نام علی راببری در دل خود
باشد که کنیحب علیدردل خود
درباره این سایت